جدول جو
جدول جو

معنی نام و نان - جستجوی لغت در جدول جو

نام و نان
(مُ)
جاه و مال. مکنت و ثروت:
ای من ز دولت تو شده مردم
وز جاه تو رسیده به نام و نان.
فرخی.
همه جهان ز پی نام و نان دوند همی
ز خدمت تو همی نام حاصل آمد و نان.
فرخی.
نام و نان است مراد همه خلق از همه شغل.
ازرقی.
بحرکفا از کرم در همه عالم توئی
کاهل هنر را ز تست قاعده نام و نان.
خاقانی.
آسمان گرید بر آنان کز درش برگشته اند
پیش غیری جان به طمع نام و نان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ نِ)
هویت. عنوان. اسم و رسم:
که دانست نام و نشان فرود
کز او شاه را دل بخواهد شخود.
فردوسی.
بپرسید از ایشان یکی راهبان
که با من بگوئید نام و نشان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نگذرد چندی کاندر همه آفاق جهان
نگذارد همی از دشمن شه نام و نشان.
فرخی.
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ماخاک ره پیر مغان خواهد بود.
حافظ.
- به نام و نشان رسیدن، صاحب اسم و رسم شدن. به تشخص رسیدن. صاحب عنوان و اعتبار و نام و آوازه گشتن:
نام و نشان صدر گرفت این خجسته شاه
کز وی هزار صدر به نام و نشان رسید.
سوزنی.
- بی نام و نشان، گمنام. نامعروف. ناشناس. غیرمعنون. که سرشناس و صاحب اسم و رسم و آوازه ای نیست:
یا کرده ز نام من بی نام و نشان یاد
کلک گهرافشان به کف فخر بشر بر.
صباحی.
- بی نام و نشان شدن، فنا شدن. محو و نیست و نابود گشتن:
هر کجا سکه شد به نام و نشانش
بخل بی نام و بی نشان باشد.
انوری.
- ، فراموش گشتن. از نظرها افتادن.
، سجل. فرهنگستان این کلمه را به جای سجل اختیارکرده است: نام و نشان هر کس وسیلۀ شناختن اوست. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
آبرو. حیثیت. اعتبار:
سپه را بدوی است فرمان جنگ
بدو بازگردد همه نام و ننگ.
فردوسی.
که چون او نبوده ست شاهی به جنگ
نه در بخشش و کوشش ونام و ننگ.
فردوسی.
دل من به جوش آید از نام و ننگ
به هنگام بزم اندر آیم به جنگ.
فردوسی.
ز بهر زن و زاده و نام و ننگ
هراسان بود سر نپیچد ز جنگ.
فردوسی.
پنهان گریم ز چشم مردم
زیرا که جهان نام و ننگ است.
انوری.
نه خاقانیم نام گم کن مرا
که شد نام و ننگی که من داشتم.
خاقانی.
گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن
ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن.
عطار.
بس کم زنی استادشد بی خانه و بنیاد شد
از نام و ننگ آزاد شد نیک است این بدنام ما.
عطار.
تا کی سر نام و ننگ داریم
زیرا که نه مرد ننگ و نامیم.
عطار.
فخری که از وسیلت دونی به تو رسد
گر نام و ننگ داری از آن فخر عار دار.
اوحدی.
ای دل مباش اینهمه درفکر نام و ننگ
در عشق کی کسی طلب ننگ و نام کرد؟
زرگر اصفهانی.
عقل گوید عشق را بدنامی است
عشق را پروای نام و ننگ نیست.
وصال.
هجوم عشق دل را تنگ دارد
کجا پروای نام و ننگ دارد.
وصال.
- نام و ننگ جستن:
نه استاد کس پیش او در به جنگ
نجستند با او یکی نام و ننگ.
فردوسی.
کسی با ستاره نکوشد به جنگ
نه با آسمان جست کس نام و ننگ.
فردوسی.
به میدان فرستید با ساز جنگ
بجوئید نزدیک ما نام و ننگ.
فردوسی.
اما نفس خشم گیرنده با وی است نام و ننگ جستن و ستم ناکشیدن و چون بر وی ظلم کنند به انتقام مشغول بودن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 96).
چه خوش کاری است نام و ننگ جستن
زبان مردم بیگانه بستن.
؟
- با نام و ننگ، باغیرت:
نکردی به شهر مداین درنگ
دلاورسری بود با نام و ننگ.
فردوسی.
- روز نام و ننگ، روز جنگ. روز هنرنمائی و زورآزمائی:
به وقت کارزار خصم و روز نام و ننگ او
فلک بر گردن آویزد شغا و نیم لنگ او.
فرخی.
- نام و ننگ آوردن، کسب اعتبار کردن. آوازه و شهرت به دست آوردن:
سران سواران به جنگ آورد
بر آن دشت بر نام و ننگ آورد.
فردوسی.
- نام و ننگ را و بهر نام و ننگ، پاس آبرو را. برای حفظ حیثیت:
با من ز شرم جنگ نیارست کرد هیچ
وز بهر نام و ننگ یکی تیغ برکشید.
بشار مرغزی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نامداری و کامروائی:
ز گیتی بر او نام و کام اندکی است
ورا مرگ با زندگانی یکی است.
فردوسی.
ز قیصر پدر مادر شیرنام
که پاینده باد ابراو نام و کام.
فردوسی.
کجا آنکه بر کوه بودش کنام
بریده ز آرام و از کام و نام.
فردوسی.
هر ساعتی بشارت دادی مرا خرد
کاین حله مر ترا برساند به نام و کام.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان حسن وند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، در 11 هزارگزی جنوب غربی اشتر و هزارگزی مغرب جادۀ شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. در جلگۀ سردسیر واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب امیری تأمین میشود. محصولش غلات، برنج، حبوبات، لبنیات و پشم و شغل مردمش زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده شامل دو قسمت به نام های نام ولان بالا و نام ولان پائین است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام و نشان
تصویر نام و نشان
اسم و رسم، عنوان، هویت
فرهنگ لغت هوشیار
شهرت وثروت جاه ومال: هرساعتی بشارت دادی مراخرد کاین حله مرترابرساندبنام ونان. (فرخی) (مرادازحله شعراست)
فرهنگ لغت هوشیار
اسم ورسم عنوان: ... (ونام و نشان خود اظهارکرد) یابه نام ونشان رسیدن، صاحب اسم ورسم شدن شخصیتی بهم رساندن، سجل: (نام ونشان هرکس وسیله شناختن اوست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام و ننگ
تصویر نام و ننگ
((مُ نَ))
آبرو، حیثیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نام و نشان
تصویر نام و نشان
هویت
فرهنگ واژه فارسی سره